کد مطلب:106612 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:157

خطبه 227-در ستایش پیامبر











[صفحه 223]

از خطبه های آن حضرت (ع) است قسمت اول خطبه مشاهد: مكانهای حضور و مجلسها مرائی: جمع مرآه به فتح میم صورت، منظر مثل: فلان حسن فی مرآه العین و فی رای العین: یعنی چهره ی زیبا و منظری نیكو دارد. فلج: با لام ساكن: پیروزی امراس: جمع مرس به فتح راء و این خود نیز جمع مرسه است كه به معنای ریسمان می باشد. (سپاس و ستایش ویژه ی ذات باری تعالی است كه حواس ظاهری او را درنیابند و مكانها وی را در بر نگیرند، دیده ها او را نبینند و پوششها وی را مستور نسازند، خدایی كه با حدوث آفرینش موجودات و اسرار خلقتش، هستی و ازلیت خویش را آشكار فرموده است همانندی آفریده ها دلیل بی همانندی اوست، وعده هایش صادق، و او بالاتر از آن است كه بر بندگان ستم كند، درباره ی آفریده هایش با نظم و اعتدال رفتار كرده و در اجرای احكام بر آنان به عدل و داد، دستور می دهد، حدوث و پیدایش موجودات و از بین رفتن و فنای آنها دلیل بر جاودانگی او و ناتوانی ایشان نشانه ی قدرت وی می باشد. یكی است اما نه به شماره (واحد عددی است) همیشگی است ولی نه در محدوده ی زمان، برقرار است لیكن بر پایه ای تكیه ندارد (بلكه به ذات خویش قائم است) ذهنها او را دریابد نه ب

ه كمك حواس ظاهر، دیدگان گواه بر هستی وی هستند نه به گونه ای كه وجود خدا در آنها حضور یابد، افكار بر او احاطه ندارند، بلكه به وسیله ی افكار بر آنها تجلی كرده است و اندیشه ها از محیط شدن به ذات حق ابا دارند و خداوند آنها را كه ادعای پی بردن و احاطه بر كنه ذات دارند به محاكمه می كشد، حق تعالی بزرگ است اما نه به این معنا كه حد و مرز جسمش طولانی است او عظمت دارد اما نه این كه بدنی با استخوان بندی و حدودی مادی داشته باشد بلكه شان و مقامش بزرگ و حكومتش باعظمت می باشد. باد- بنده و فرستاده ی پاك و امین پسندیده ی اوست كه وی را با برهانهای ثابت و استوار و پیروزی آشكار و راه و روش روشن فرستاد و او نیز پیغامهای الهی را به جامعه رساند، در حالی كه حق را از باطل جدا ساخت، و مردم را به راههای روشن راهنمایی كرد، و پرچمهای هدایت و نشانه های روشنایی بخش را برپا داشت، و ریسمانهای اسلام را محكم و دستگیره های ایمان و یقین را، استوار كرد.) امام (ع) در این خطبه نخست خدای را ستوده و سپس ذات اقدس وی را از چند امر، منزه و دور دانسته است: 1- خداوند به حواس ظاهر در نمی آید، حضرت از حواس به عنوان شواهد تعبیر فرموده است زیرا آنها مدركات خو

د را مشاهده می كنند و با آن تماس می گیرند، و پیش از این بارها ثابت شده است كه خداوند از درك شدن به حواس پاك و منزه است. 2- مكانها او را در بر نمی گیرد و بر او احاطه نمی یابد و این از بدیهیات است كه خداوند جا و مكان ندارد. 3- چشمها او را نمی بینند، ذكر این صفت پس از نفی درك شواهد كه عمومیت دارد، به این دلیل است كه ممكن است برخی تصور كنند كه گر چه خداوند را بقیه ی حواس نتوانند درك كنند ولی چشمها می توانند او را ببینند، چنان كه تعدادی از مردم این عقیده را دارند و می گویند: نفی دیده شدن از ذات حق تعالی گمراهی بلكه كفر است (پاك و منزه است ذات باری از آنچه این ستمكاران و اهل باطل می گویند.) 4- با پرده های مادی و حجابهای جسمانی ذات اقدس حق تعالی پوشیده نمی شود زیرا چنین پوششی خاص اجسام است و حق تعالی از جسم بودن پاك و مبراست. 5- حادث و پدیده نیست، و دلیل بر آن، حادث بودن آفریده هایش می باشد، در این مورد امام (ع) حدوث آفرینش را دلیل بر دو امر دانسته است: الف- بر قدیم بودن ذات حق تعالی. ب- بر اصل وجود و هستی خداوند، و شرح این مطلب در خطبه 151 ذیل الحمدلله علی وجوده بخلقه... ذكر شد، جز آن كه در آن جا، هستی آفریده ها ر

ا دلیل بر وجود خدا دانسته، ولی در این خطبه حدوث آنها را دلیل قرار داده است و چون هستی ممكنات دلیل بر هستی صانع آنها می باشد. پس سزاوار است كه حدوث آنها دلیل بر قدم حق تعالی باشد قدیم بودن و ازلیت برای خداوند به این معناست. 6- شبیه و مانندی برای او نیست زیرا همانندی ویژه ی آفریده های وی است، این مطلب نیز در بیان خطبه ی نام برده ی فوق به تفصیل شرح شده است. 7- خداوند در وعده های خود صادق است یعنی آنچه در كتابهای پیامبرانش خبر داده در تحقق آن شكی نیست خواه مربوط به امور دنیا باشد چنان كه وعده ی نصرت به پیامبر و یارانش داده كه می فرماید: (وعدكم الله مغانم كثیره تاخذونها..) و نیز وعده داده است كه آنان را در زمین خلیفه قرار دهد: (وعد الله الذین آمنوا منكم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض.) و خواه مربوط به آخرت باشد چنان كه بندگان صالحش را وعده ی بهشت و ثواب جزیل داده است، و خلف وعد كذب است و آن هم بر خدای متعال محال است چنان كه در قرآن می فرماید: (ان الله لا یخلف المیعاد.) 8- به بندگانش ستم روا نمی دارد، بر خلاف سلاطین و پادشاهان روی زمین كه هرگاه ستم كردن بر زیردستان به سودشان باشد و از آن لذت ببرند و یا در تر

ك آن ضرری احساس كنند در حق آنان روا می دارند، و این خود معلول طبیعت مادی بشری است كه این را برای خود كمال می داند، ولی ذات اقدس پروردگار از چنین خاصیتی مبرا و دور است. 9- در میان آفریده هایش به عدل رفتار می كند و نظام خلقت را بر پایه ی عدل استوار فرموده است، این مطلب آن چنان روشن است كه نیازی به توضیح ندارد. 10- به دلیل حدوث مخلوقاتش بر ازلیت و بی آغازیش استدلال، و به دلیل اهمیت این موضوع، به اختلاف عبارت آن را تكرار فرموده است. 11- به ناتوانی مخلوقات بر كمال قدرت وی استدلال می شود. آنچه غیر از ذات خداست بطور كلی داغ نقص قدرت بلكه كمال عجز و ناتوانی بر پیشانی دارد، زیرا همگی نیازمند به او هستند و او مبدا وجودی همه ی آنهاست و هیچ كدام از سببها و علتها، علت واقعی نیستند بلكه همه از معدات می باشند پس در حقیقت هیچ قدرتی نیست مگر از او و برای او، و شكل منتطقی استدلال با یك قیاس استثنایی چنین است: اگر خداوند نسبت به وجود امری عجز و ناتوانی می داشت، مبدا وجودی آن واقع نمی شد، اما او مبدا تمام هستیهاست، پس قدرت كامله اش بر تمام آنها ثابت است. یادآوری: از باب اصطلاح، عجز در موردی به كار می رود كه از آن انتظار قدرت می

رود مثل این كه به دیوار نمی گویند عاجز است زیرا از آن انتظار قدرت و توانایی نمی رود. 12- جاودانه است زیرا جز ذات اقدس وی همه چیز محكوم به فناست. قدرت و حاكمیت حق تعالی بر آنچه از آفریده هایش كه آمادگی فنا دارند، صورت عدم افاضه می فرماید، چنان كه قرآن به این معنا اشاره می كند: (و نفخ فی الصور فصعق من فی السموات و من فی الارض، الا من شاء...) شكل استدلال برای اثبات این صفت بر طبق قیاس استثنایی چنین است: اگر خدا هم مانند بقیه ی مخلوقات مقهور فنا و نیستی بود جایزالفنا و ممكن می بود و حال آن كه واجب الوجود بالذات است، پس مقهور فنا نیست بلكه جاوید است و برای همیشه ثابت می باشد. 13- حق تعالی یكتا و احد است، واحد نیست كه در سلسله ی اعداد درآید، بلكه مبدا تمام كثرات و شمارنده همه ی آنهاست، در مباحث گذشته بارها این معنا را بیان داشتیم كه: اطلاق وحدت بر خدا چگونه و به چه معناست و این جا، نیازی به اعاده ی آن نیست. 14- جاودانه است نه در محدوده ی زمان، این نیز در گذشته روشن شد كه دائم بودن وجود حق تعالی به معنای مساوی بودن وجود او با وجود زمان است، زیرا وی پس از آفرینش مجردات زمان را ایجاد فرمود و مساوی با زمان بودن به معن

ای در زمان بودن نیست و به دلیل این كه واژه ی امد به معنای نهایت زمان و سرانجام فرصتی است كه برای موجود زمانی تحقق دارد و نیز ثابت شده است كه خداوند موجودی زمانی نیست بنابراین ثابت می شود كه وی جاودانی و بدون زمان است. 15- استوار است اما بر پایه ای متكی نیست كه او را برپای دارد مانند همه ممكنات و این در حقیقت همان معنای واجب الوجود است كه ما در شرح جمله ی الحمدلله الدال علی وجوده بخلقه مبرهن ساختیم و نیز بسیاری از مباحث این فصل در آن خطبه ذكر شده است. 16- اندیشه ها او را دریابند، ولی نه با حواس ظاهر، یعنی ذهنها به اندازه ی توان خود به سبب صفات سلبی و نسبی وی را می شناسند، و این كه امام می فرماید: لا بمشاعره، مقصود آن است كه این تصور، نه از طریق حواس ظاهر است و نه تصوری است شبیه به آنچه از آن طریق و به وسیله ی آنها به دست می آید، بلكه بر وجهی شایسته تر و با عقل صرف، دور از علایق مادی و توابع آن، از قبیل: وضع، مكان، مقدار و... درك می شود. 17- دیدگان گواه بر هستی وی هستند، نه بر حضورش، این صفت اشاره به آن است كه چشمها عقول را وادار می كنند تا از روی آثار قدرت و لطیفه های صفت و خلاصه آنچه كه با آنها درك می شود به

وجود حق تعالی گواهی دهند و چون این گواهی امری است بسیار روشن، چنان است كه گویا خداوند در میان همه ی دیدنیها مشهود است هر چند كه چشم، او را به حضور نمی آورد و با ذات وی تماس نمی گیرد، و احتمال دیگر در معنای عبارت امام (ع) آن است كه وجود دیدنیها و زیباییهای آن، شاهد بر وجود صانع سبحانه و تعالی می باشد، نه بر حضور حسی او. 18- حق تعالی در وهم و خیال نگنجد، خداوند به دلیل این كه مجرد از ماده است عقل بر او احاطه ندارد، چه رسد به نیروی واهمه، زیرا این قوه به معنای جزئیه ای تعلق می گیرد كه از محسوسها و امور مادی به دست می آیند. طرز استدلال و شكل قیاسی كه در این جا تشكیل می شود چنین است: هیچ واجب الوجودی با نیرویی كه اشیای مادی و دارای وضع را درك می كند، ادراك نمی شود، و هر چه با، وهم درك شود تعلق به امر مادیی دارد كه دارای وضع است، و نتیجه این مقدمات این است: هیچ واجب الوجودی به وسیله ی وهم به كلی درك نمی شود، تا چه رسد به احاطه این نیرو بر او، كه حقیقت وی را درك كند، این مطلبی است كه بارها در مباحث قبل ذكر شده است. 19- حق تعالی خود را برای اوهام و خیالها، روشن و متجلی ساخته است، چون ثابت شده است كه نیروی واهمه، تنه

ا محسوسهای جزیی را درمی یابد، پس معنای تجلی خداوند برای اوهام آن است كه حق تعالی در صورتهای جزیی تمام آنچه كه به وسیله ی وهمها درك می شوند، نشان داده است كه او صانع و موجد آنهاست، زیرا اوهام، موقعی كه به خود و تغییرات عارضه ی بر خود می نگرند، درمی یابند كه موجدی دارند و این تغییرات از ناحیه ی اوست و این ادراك جزیی غیر از ادراك عقلی است كه كلی می باشد. حرف باء در كلمه ی بها به معنای سببیت است یعنی اصل وجود این قوا دلیل اساسی برای تجلی خداوند در خود آنهاست و ممكن است كه به معنای فی باشد یعنی: خداوند برای آنها در وجودشان ظهور فرموده است، واژه ی بل برای برگشتن از امری ناممكن (احاطه) و اثبات آنچه ممكن است یعنی تجلی و ظهور حق تعالی. 20- و بها امتنع منها، نقصانی كه در قوای ادراكی آدمی وجود دارد آنها را از احاطه ی بر وجود خداوند باز داشته است زیرا- چنان كه پیش از این خاطرنشان ساختیم- قوه ی واهمه و خیال، اختصاص به جزئیات حسی دارد و برای درك معنای كلی و مجرد از ماده آماده نیست. دلیلهای دیگری هم برای آن وجود دارد كه از جمله ی آنها، علو ساحت اقدس ربوبی از انواع تركیب است علاوه بر نقصی كه در قوای ادراكی می باشد. این صفت ب

ه تعبیر دیگر چنین بیان می شود: نیروی واهمه با اعتراف خود از درك ذات حق تعالی عاجز است، به دلیل این كه هم خودش ناقص است و هم، كنه ذات حق درك شدنی نیست، هنگامی كه توجه به خدا می كند و می خواهد وی را بشناسد به عجز و ناتوانی خود اعتراف می كند. 21- و الیها حاكمها، حق تعالی اوهام را حاكم قرار داده یعنی میان خودشان و خود، داور (حكم) قرار داده است، با این توضیح كه وقتی به طلب ذات حق روی می آورند و از آن به خردها رجوع می كنند با كمال افسوس اقرار می كنند كه با زحمت و رنج بسیار نمی توان به كنه ذات حق پی برد و او را شناخت و به عجز و ناتوانی خود اعتراف دارند. زیرا موقعی كه از یك طرف به نیازمندی، نقصان ذاتی و مخلوقیت خود و از طرف دیگر به بی نیازی، كمال، و خالقیت خدا و خلاصه، تمام صفات مصنوعیت خویش و صانعیت خداوند برمی خورند به عجز از شناخت حق اقرار می كنند. برخی از شارحان نهج البلاغه گفته اند كه مراد امام (ع) از كلمه ی اوهام در این جا، عقول است، و بدیهی است كه عقول نیز بر حق تعالی احاطه نمی یابند زیرا وی، مركب و محدود نیست بنابراین منظور از: تجلی خداوند برای عقول كشف حقایقی است كه عقول می توانند به آن برسند یعنی صفات ثبوت

یه و سلبیه ی خداوند و جمله ی و بها امتنع منها یعنی با عقل و دلالت عقلی معلوم می شود كه ذات حق درك شدنی نیست و عبارت الیها حاكمها یعنی خداوند عقلهایی را كه ادعای درك كنه و احاطه ی كامل به وجود وی دارند طرف دعوای خود شمرده و سپس ایشان را به نزد عقلهای سالم و دور از غرض برای محاكمه آورده و اینها آنان را محكوم كرده اند كه چنین ادعایی ناصحیح است. آنچه این شارح احتمال داده كه اوهام را بر عقول اطلاق كرده اگر چه بطور مجاز درست است ولی این جا قرینه ای وجود ندارد و بدون ضرورت، غیر حقیقت اراده شده است. برخی دیگر گفته اند تقدیر عبارت امام این است: لم تحط به اهل الاوهام، یعنی صاحبان وهم و خیال احاطه ی به ذات خدا پیدا نمی كنند، و مضاف حذف شده است اما اگر با نظر دقیق تامل شود معنای سخن امام همان است كه ما در اول خاطرنشان ساختیم و یا حداقل شبیه به آن است. آری این واژه های پرمعنا، از لطیفه های سخنان امام و شامل بسیاری از اسرار حكمت می باشد. 22- صفت دیگر خداوند كه حاكی بر جسم نبودن وی می باشد: كونه تعالی لیس بذی كبر... تجسمیا، می باشد، توضیح، این كه واژه ی كبیر سه اطلاق دارد: 1- آنچه كه مقدارش زیاد حجمش بزرگ باشد. 2- حیوانی ك

ه سنش بالا باشد. 3- بزرگ قدر، و والامقام. امام (ع) در این صفت، بزرگی به معنای اول را از خداوند نفی می فرماید زیرا اگر خدا به آن معنا كبیر باشد لازمه اش داشتن جهات سه گانه و جسمیت است كه باطل می باشد و دور بودن معنای دوم از خداوند نیز امری است روشن. كلمه ی تجسیما مصدر منصوب و در مورد حال است یعنی به حالت جسم بودن. امتداد جسم را به نهایات كه جهات سه گانه است اسناد داده است به این دلیل كه آخرین مرحله ای می باشد كه طبیعت با كشش و امتدادش به آن منتهی و در آن جا متوقف می ماند و نیز دلیل این كه جهات را علت بزرگ شدن دانسته است این است كه بزرگ شدن لازمه ی كشیده شدن به سوی جهات است. 23- و لا بذی عظم... تجسیدا، در این صفت نیز نفی جسمیت از خداوند شده است از سه معنایی كه برای كبیر گفتیم اول و سومش را برای عظیم نیز گفته اند اما بر معنای دوم اطلاق نمی شود، و مراد امام در این جا، نفی معنای اول آن از خداست چون خدا جسم نیست و اسناد تناهی به غایات نیازی به دلیل ندارد زیرا غایات سبب تناهی و محل انقطاع آن می باشند و نیز اسناد تعظیم به آن مانند اسناد تكبیر است كه ذكر شد. (این عبارات در شماره ی قبل توضیح داده شد). 24- حق تعالی دارا

ی شان و مقامی بزرگ است. 25- سلطنتی باشكوه دارد، با توجه به توضیحی كه در شماره های 22 و 23 بیان داشتیم كه امیرالمومنین (ع) صفت بزرگ بودن به دو معنای اول در هر كدام از آنها را، شایسته ی ذات اقدس احدیت ندانست اما در دو صفت اخیر معنای سومی از آنها را برای حضرتش اثبات كرد كه عبارت از بزرگی مقام و عظمت جلال وی باشد. و اما نصب دو كلمه ی شانا و سلطانا به واسطه ی تمیز بودن است و معنای عبارت چنین است شان و مقام او، بالاست و حاكمیت و تسلطش باعظمت است او سرچشمه ی مقام هر صاحب مقام و سرانجام سلطنت هر صاحب قدرتی است بالاتر از رتبه ی او، و عظیمتر از حكومت وی وجود ندارد، جز او خدایی نیست، او بزرگ مقام، بلندمرتبه، صاحب كبریایی، عظمت و جلال است. امام (ع) پس از حمد خداوند و ستایش وی، به آنچه شایسته اوست، سخن خود را با گواهی بر بندگی پیامبر (ص) تكمیل كرد، بندگی كه مبدا كمال علمی و نظری برای نفس انسانی است، و سپس ویژگیهایی را برای آن حضرت برشمرده است كه هر كدام منشا كمال در جهت عمل است، او برگزیده ی خدا و امین وحی و پسندیده ی اوست و نیز به رسالت پیامبر و دلایل و حجتهای محكمی كه با خود آورده اشاره فرموده است و منظور از این حجتها

ممكن است یا خصوص معجزات باشد و یا امری عمومی تر یعنی آنچه از طرف خدا بر مردم اتمام حجتی باشد كه در قیامت نگویند اگر برای ما پیامبری فرستاده بودی تو را اطاعت می كردیم، و به این معنی تمام راههای فروغ دین و ادله ی احكام آن را فرا می گیرد و معنای وجوب حجتها، دلیلهایی است كه پذیرش آنها برای مردم حتمی و عمل طبق آن، لازم بوده است. و ظهور الفلح: پیروزی آشكار بر بقیه ادیان و غلبه یافتن بر اهل آن، چه كسانی كه برای خدا شریك قایل بودند و چه آنان كه وجود خدا را منكراند. و ایضاح المنهج: پیامبر اسلام راه خدا و شریعت وی را واضح و روشن می كند، چنان كه قرآن به این معنی اشاره دارد: (هو الذی ارسل رسول بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین كله...) زیرا، هدایتی كه در این آیه ی شریفه ذكر شده به معنای روشن ساختن راه و جمله ی لیظهره علی الدین كله اشاره به برخی از هدفهای بعثت پیامبر است و عبارت: بظهور الفلج در سخن امام نیز به همین معنا می باشد و فلج به ضم فاء و سكون لام به معنای پیروزی و با ضم لام به معنای شاعر و سخنران نیز جایز است. فبلغ الرساله...، این جمله اشاره است به این كه پیامبر اكرم امانت الهی را كه عبارت از وحی بود، به حق ادا ف

رمود، و منظور از صدعه بالرساله روشن و آشكارا ساختن ماموریت رسالت می باشد و در گذشته معلوم شد كه اصل صدع به معنای شق و جدا كردن است كه گویا پیامبر (ص) با اظهار نبوت و رسالت خود، شق عصای مشركان كرده و جمع شرور آنان را پراكنده و متفرق ساخته است، و معنای حمله علی الحجه، دعوت جامعه و مجذوب ساختن آنها برای گام نهادن در راه روشن خدا و شریعت اوست، و این دعوت برای آنان كه اهل تعقل و استدلالند همراه با حكمت و موعظه ی نیكو و مجادله ی به نحو احسن است اما برای كسانی كه به استدلال توجهی ندارند با جنگ و شمشیر توام خواهد بود، و منظور از بپا داشتن پرچمهای هدایت، نشان دادن دلیلها می باشد كه عبارت است از معجزه ها و كلیه قوانین دینی و منارالضیاء نیز به معنای دلیلهای روشن است و واژه های محجه، اعلام و منار، به عنوان استعاره به كار رفته و دو كلمه ی صادعا و دالا حال و منصوب و كلمه های امراس و عری استعاره از دین و ایمان است كه بر آن چنگ می زنند و به آن متمسك می شوند و واژه های متانه و وثاقه ترشیحهای این استعاره اند. امام (ع) با این طرز بیان و عبارات دقیق، اشاره می كند به این كه اصول اسلامی باید آن چنان روشن و استوار در دلها جایگزین

شود كه انسانها برای نجات از تمام مهلكه های دنیا و آخرت به آن تمسك جویند و آن را پیوسته دلیل رسیدن به كلیه اهداف غایی خود بدانند. توفیق از خداوند است.

[صفحه 235]

قسمت دوم خطبه در بیان شگفتی آفرینش بعضی از جانوران: دخل: عیب بشره: ظاهر پوست بدن جامس: خشك و بی رطوبت شراسیف: اطراف دنده ها كه شكم را در بر می گیرند. ضرب فی الارض: سیر و گردش در زمین (اگر انسانها در عظمت قدرت خداوندی و نعمتهای فراوان او می اندیشیدند به راه حق، باز می گشتند و از عذاب آتش می هراسیدند، اما این دلها بیمار و چشمها عیبناك است، آیا به موجود كوچكی كه حق تعالی آفریده است نگاه نمی كنند كه چگونه آن را استوار آفریده و مواد تركیبی و بهم پیوستگی وی را محكم كرده و برایش گوش و چشم ایجاد فرمود و استخوان بندی و پوست بدن وی را نظام بخشید، به مورچه و كوچكی جثه و ظرافت اندام وی كه به چشم درنمی آید و به آسانی در اندیشه نمی گنجد، نگاه كنید كه چگونه بر روی زمین راه می رود و به جانب روزی خود راه می یابد، دانه را به لانه ی خود می برد و در جایگاه مناسب نگهداریش می كند، در تابستان برای زمستان و در هنگام تمكن و قدرت، برای زمانی كه امكان جنب و جوش ندارد، آذوقه ی خود را ذخیره می كند، در حالی كه روزیش تضمین شده و خوراك موافق با طبعش آماده شده است، خدای منان و پاداش دهنده از وی غفلت نمی كند و محرومش نمی

سازد اگر چه در دل سنگی صاف و میان صخره ای خشك باشد، اگر در مجاری خوراك و قسمتهای بالا و پایین دستگاه گوارش و اعضایی كه برای حفظ آن آفریده شده و چشمها و گوشهای وی اندیشه كنی در تعجب فرو رفته و به شگفتی خلقتش اعتراف خواهی كرد و از بیان توصیف آن به زحمت خواهی افتاد، پس بلندمرتبه است، خداوندی كه مورچه را بر روی دست و پایش برقرار ساخت و پیكره ی وجودش را با استحكام خاص بنا گذاشت، هیچ آفریننده ای در خلقت این حشره با او شركت نداشته و هیچ قدرتی در آفرینش وی او را یاری نكرده است، و اگر راههای اندیشه ی خود را تا به آخر بپیمایی سرانجام به آن جا خواهی رسید كه آفریننده ی این مورچه ی ریز، همان آفریدگار درخت (تنومند) خرماست، زیرا هر دو از جنبه ی دقت و پیچیدگی شبیه هم هستند، اگر چه تفاوتهایی با همدیگر دارند و در زمینه ی آفرینش خداوند، موجودات بزرگ و كوچك، سنگین و سبك، توانا و ناتوان همه یكسانند، و خلقت آسمان، هوا، باد و آب نیز چنین است، پس اكنون به خورشید و ماه، گیاه و درخت، آب و سنگ و اختلاف این شب و روز، و جریان این دریاها و فراوانی این كوهها و بلندی این قله ها و ناهمگونی این لغتها و زبانهای گوناگون با دقت نگاه كن (تا خدای

را بشناسی) و وای بر كسی كه ناظم و مدبر اینها را انكار كند، این منكران می پندارند كه خود همانند گیاه (خودرو) بدون زارعند و برای شكلهای گوناگونشان سازنده ای نیست، در حالی كه برای ادعای خود دلیلی اقامه نكرده و برای آنچه در مغز خود پرورانده تحقیقی به عمل نیاورده اند و آیا ممكن است كه ساختمانی بدون سازنده و یا جنایتی بدون جنایتگر پدید آید؟ و لو فكروا... مدخوله، حرف لو برای این وضع شده است كه نبودن یك امری را به نبودن امر دیگری وابسته بداند. (خواه این دو امر، لازم و ملزوم باشند یا این كه هیچ رابطه ی میانشان نباشد) اما بیشتر در موردی به كار می رود كه نبودن ملزوم باعث تحقق نیافتن لازم شده باشد و این مطلب دو صورت دارد: 1- این كه نسبت میان لازم و ملزوم از نسبت چهارگانه تساوی باشد، خواه حقیقی و خواه وضعی. 2- ملزوم، علت برای لازم باشد تا نبودن آن ملزوم دلیل نبودن این لازم باشد، اما اگر میان آنها (لازم و ملزوم) رابطه ی علیت نباشد، عكس آن هم ممكن است یعنی نبودن ملزوم وابسته ی به نبودن لازم باشد بطوری كه از آیه ی قرآن چنین برمی آید: (لو كان فیهما آلهه الا الله لفسدتا..) (در این آیه از عدم لازم كه عبارت از نبودن فساد است،

بر عدم ملزوم كه نبودن خدایان باشد، استدلال شده)، در این خطبه امام (ع) لو را بر طبق صورت دوم به كار برده یعنی جمله ی شرطیه را علت جمله جزا دانسته و فرموده است: علت این كه مردم از گمراهی و نادانی به طرف حقیقت برنگشتند و از كیفر آخرت نترسیدند آن است كه در عظمت آفرینش و آفریده های حیرت انگیز و نعمتهای فراوان حق تعالی نیاندیشیدند، بنابراین از عدم علت استدلال بر عدم معلول شده است، زیرا تفكر در این امور، سبب توجه انسان به دین خدا و پیمودن راه دیانت و شریعت می شود، چنان كه قرآن نیز بدین معنا اشاره می فرماید: (او لم ینظروا فی ملكوت السموات و الارض و ما خلق الله من شیئی...؟) و جای دیگر چنین می گوید (افلم ینظروا الی السماء فوقهم كیف بنیناها...) و جز اینها. و لكن القلوب... مدخوله، امام (ع) در این جملات بیان می كند، این كه مردم در عظمت آفرینش نمی اندیشند، به آن سبب است كه شرط اندیشیدن یعنی سلامت دل و چشم بصیرت از آنها رخت بربسته است، زیرا قلبهایشان بیمار و دیده ی حق بینشان معیوب است و علت آن هم توجه به زرق و برق امور پست مادی كه همانند پرده ای دیده ی دل آدمی را می پوشاند و چشم بصیرت او را آنچنان بی نور می سازد كه از درك

راه روشن حق، وی را باز می دارد. الا ینظرون... البشر، در این قسمت حضرت آنان را كه از اندیشیدن در عظمت حق تعالی و شگفتی آفرینش او غافلند آگاه كرده و آنها را به تفكر وامی دارد و با این عمل به بهترین وجه، نظم و ترتیب سخنوری را رعایت فرموده است زیرا به طور معمول هر گاه خطیبی بخواهد برای جمعی به سخنرانی بپردازد نخست بطور اجمال كلیاتی از آنچه منظور نظر دارد برای شنوندگان می گوید تا ذهن آنها را برای شنیدن اصل گفتار آماده سازد، و سپس به تفصیل مطلب می پردازد، این جا نیز به دلیل این كه می خواهد بطور تفصیل برخی از آفریده های عجیب الخلقه خداوند را برای آنان بیان كند و آنها را به تفكر وادار سازد، در اول به عظمت و بزرگی قدرت كامله ی حق تعالی اشاره كرده و شنوندگانی را كه از اندیشیدن در خلقت خدا غافلند مورد سرزنش و ملامت قرار می دهد تا بفهماند كه می خواهد مطلبی را به تفصیل بیان دارد، و به دنبال آن به منظور توجه دادن به این كه چگونه زیبایی خلقت در مخلوقی ریز و كوچك روشن و آشكار است هیاتی آراسته و قوی، چشمانی بینا و استخوان بندی عظیم با داشتن جثه ای به ظاهر كوچك و این صفتها را برای آن موجود، بدون ذكر نامش بیان كرده است تا این ك

ه دلها برای درك آن تمایل بیشتر پیدا كنند و نفسها برای دریافت عظمت الهی آماده شوند، و در پایان آن به ذكر نام وی پرداخته و می فرماید: انظروا الی النمله، به مورچه نگاه كنید، معنای واژه ی هیئتها قیافه ی ظاهری و تصویر عضوهای آن می باشد و معلوم است كه ظرافت و تدبیراندیشی كامل كه در آن به كار رفته علاوه بر آن كه با یك نظر و دیدن ابتدایی فهمیده نمی شود حتی با تفكر آغازین همچنان كه باید و شاید به تصور انسان نمی آید، بلكه نیازمند به امعان نظر بیشتر و تعمق فكری زیادتری می باشد، حرف باء در بمستدرك متعلق به تنال است. و لا (تنال) بمستدرك الفكر، بر خلاف آنچه كه ما در معنای این جمله بیان داشتیم برخی با توجه به واو عطف چنین گفته اند: صورت ظاهری مورچه كه با چشم آدمی دیده می شود آن چنان حیرت آور است كه عقل از تصور آن ناتوان می ماند، ولی این معنا درست نیست زیرا كار فكر و بهره ی اندیشه آن نیست كه صورت ظاهر مورچه را ادراك كند بلكه در شگفتیهای آفرینش آن می اندیشد تا به حكمت و تدبیر صانع و آفریننده ی آن پی برد. در محل اعراب جمله لا تكاد تنال سه احتمال ذكر شده: 1- حال، در محل نصب، و عامل آن فعل انظروا می باشد. 2- جمله ی مستانفه باشد

كه محل اعراب ندارد و كلمه ی كیف بدل از نمله و در محل جر است. 3- احتمال دیگر این كه آغاز سخن باشد و از معنای آن تعجب اراده شود. و كیف صبت در معنای این فعل دو احتمال ذكر شده است. الف: مورچه با هدایت و الهام خداوند به جانب روزی خود كشانده شد. ب: بر عكس آن، بلكه روزی مورچه همانند باران بر رویش ریخت. امام (ع) در این جمله سرعتی را كه این حیوان در طلب روزی خود به كار می برد تشبیه به ریختن آب كرده و فعل صبت برای آن استعاره آورده است. اگر سوال شود: با آن كه تمام حیوانات در روی زمین برای طلب روزی به دویدن مشغولند، چرا حضرت تنها كار مورچه را مورد تحیر و سزاوار تفكر دانسته است؟ در پاسخ می گوییم: فقط دویدن وی نیست بلكه آنچه جالب توجه است هیاتی است كه از مجموعه ی كارهای این جانور، به تصور انسان درمی آید، از قبیل: كوچكی جسم و دست و پاهای آن چنان متحرك و با همه ی این ظرافت دارای حواس چشم و گوش و بقیه ی اعضای ظاهری و دستگاه گوارشی می باشد و با توجه به مسافتی كه می پیماید و با راهیابی سریع و صحیح بر آذوقه ی خود دست می یابد و سپس آن را به لانه ی خود می برد، و جز اینها، وقتی كه آدمی به این مجموعه می نگرد جای تعجب و حیرت است كه

باید بیاندیشد و بر عظمت آفرینش و حكمت و تدبیر آفریننده اعتراف و اذعان كند. تجمع فی حرها لبردها، یعنی در تابستان آذوقه ی زمستان خود را فراهم می كند. و فی ورودها لصدرها: در هنگام حضور قدرت و توانایی جنب و جوش و حركت، خوراك خود را برای روزهای عجز و ناتوانیش آماده می كند زیرا در زمستان بر اثر سرما از كار و حركت می افتد و مجبور است در تنگناهای زمین و جاهای گرم خود را پنهان كند. از جمله داستانهای شگفتی كه دانشمندان از كارهای حیرت آور مورچه نقل كرده اند حكایتی است كه ابوعثمان، عمرو بن بحر جاحظ در كتاب الحیوان با عباراتی فصیح ذكر كرده و می گوید: مورچه در هنگام فرصت هرگز احتیاط را از دست نمی دهد و اوقات خود را ضایع نمی كند، در تابستان آذوقه ی زمستانش را فراهم می كند، به دلیل قدرت تشخیص و عاقبت اندیشی كه در وی وجود دارد، دانه هایی را كه برای فصل زمستان در زیر زمین ذخیره كرده و احتمال پوسیدگی و كرم افتادگی در آن می رود، با خود بیرون می آورد و پهن می كند تا خشك شده و از فاسد شدن مصون ماند و اغلب اوقات این كار را در شب انجام می دهد كه كسی متوجه نشود و شبهای مهتابی را انتخاب می كند، زیرا كه در شب مهتابی بهتر می بیند و اگر

جایش نمناك باشد از ترس سبز شدن دانه ها، موضع جوانه زدن آنها را با نیش خود سوراخ و گاهی به دو نیمه ی مساوی تقسیم می كند، اما اگر دانه ی گشنیز باشد كه بر خلاف بقیه ی حبوبات دو نیمه ی آن هم سبز می شود، آن را چهار بخش می كند و از این امور نتیجه می گیریم كه این حیوان در زیركی و هوشمندی بر سایر حیوانات برتری دارد، و نیز (جاحظ) می گوید: یكی از آشنایان من، لانه ی موری را حفاری می كرد و دید كه هر نوع از دانه ها را از دیگران جدا، مرتب و منظم ساخته، و می گوید مشاهده كردیم كه هر دانه از آنها را روی دیگری چیده و لابلایشان را به وسیله ی برگهای كاه و غیر آن پر كرده است، و پس از تمام این ویژگیها با جثه ای چنین ریز و وزنی با این سبكی و نیروی شامه به این ظرافت و قوه ی بویایی وی نیز بر آنچه در سایر حیوانات یافت می شود برتری دارد، از باب مثال اگر ملخ مرده یا پاره ای از آن در جایی از روی زمین بیفتد كه به كلی مورچه در آن جا سابقه ای نداشته است، طولی نمی كشد كه مورچه ای دوان دوان از راههای بسیار دور می آید خود را به آن می رساند و آن را با خود می برد و اگر از حمل آن عاجز باشد فورا به لانه برمی گردد و هنوز انسان فكرش را نكرده، مشاهده

می كند كه می آید در حالی كه پشت سرش خطی سیاه و طولانی از صف مورچگان به منظور حمل بار مورد نظر تشكیل یافت و این مایه ی شگفتی است كه حس بویایی وی حتی از حس كردن انسان گرسنه بوی غذا را قویتر و نیرومندتر است، مطلب دیگر همت بلند و جرات او بر حمل و نقل اجسامی كه صد برابر وزن خود یا بیشتر از آن می باشد و در میان حیوانها هیچ موجودی یافت نمی شود كه مانند مورچه چند برابر وزن خود را حمل كند، و چنان كه از داستان سلیمان پیامبر با مورچه استفاده می شود، وی می تواند از دور با بقیه ی موران ارتباط برقرار سازد: (قالت نمله: یا ایها النمل ادخلوا مساكنهم لا یحطمنكم سلیمان و جنوده و هم لا یشعرون فتبسم ضاحكا من قولها...) گر چه این گفته ی مورچه را حمل بر حقیقت نكرده اند، اما معنای مجازی آن كه بقیه را آگاه كرده و از هیبت سلیمان و لشكریانش آنان را برحذر داشته، امری معتبر است، از داستانهای عجیب دیگر آن است كه شخصی مشغول ساختن آلات اصطرلاب بود، حلقه ای را از میان كوره آتش درآورد و روی زمین انداخت تا سرد شود بر حسب اتفاق بر روی مورچه ای كه بر روی زمین بود قرار گرفت و هر چه حیوان تلاش كرد كه خود را نجات دهد حرارت مانع او می شد، به هر سو م

ی گریخت تا سرانجام نقطه ای را گرفت و همان جا ماند تا جانش گرفته شد ولی پس از كاوش و تحقیق معلوم شد كه او نقطه ای از میان دایره را انتخاب كرده است كه محل دقیق مركز آن بوده و جای قرار گرفتن پایه ی مركزی پرگار می باشد، و این كار حكایت از دقت احساس وی می كند زیرا آن جا، دورترین نقطه از خط آتشین محیط دایره است و حرارت آن كمتر حس می شود و از كارهای حیرت آور این حیوان آن است كه هرگز متعرض جانورانی از قبیل سرگین غلتان و ملخ و سوسك سیاه نمی شود مگر در صورتی كه اینها از كار افتاده یا زخمی و یا دست و یا پایشان قطع شده باشد كه در این موقع آنها را مورد حمله قرار داده و از پا درمی آورد و حتی اگر ماری هر چند از افعیهای مصری باشد كه ضربت خورده یا مجروح باشد از حمله ی او در امان نیست و به آن حمله می برد تا وی را بخورد و اگر مار كوچكترین زخمی داشته باشد از مورچه خلاصی ندارد تمام اینها اموری است كه وقتی انسان در آن فكر كند جای آن دارد كه بگوید: مورچه در بسیاری از كارهای خود از اكثر انسانها باهوشتر و زیركتر است زیرا آدمی هر كه باشد گاهی دچار ضعف و اشتباه می شود در حالی كه این حیوان هرگز اشتباه نمی كند و ضعفی از خود نشان نمی دهد

. مكفوله و مرزوقه، هر دو منصوب و حال می باشند. و رزقها و وفقها، روزی مطابق میل و در خور نیرو و به اندازه ی كفایتش. این عبارت به این طریق نیز روایت شده است مكفول برزقها مرزوقه لوفقها، این همه عنایات را امام (ع) نسبت به ذات باری تعالی داده است: لا یغفلها المنان... و با توجه به لطفی كه خداوند درباره ی آفریده های خود دارد، روزی آنها را می دهد و از آنان غفلت نمی فرماید. و لا یحرمها الدیان این سخن حضرت بیانگر این حقیقت است كه چون خداوند دیان و بسیار جزادهنده است آفریده های خود را از پاداش محروم نمی سازد، همین كه این حیوان قدم به عالم وجود گذارده و تحت فرمان تكوینی خدا قرار گرفته با توجه به الطاف بی پایان او، گویا پیروی از اوامر تشریعی وی كرده و عبادتی را انجام داده و به این دلیل مشمول معنای نام دیان او شده و مستوجب پاداش اعمال نیك و عبادات می باشد، پاداشی كه عبارت از ماده ی بقا و ادامه ی هستی آن است و اگر چه روی صخره ای صاف و خشك و در دل سنگی سخت باشد خداوند درهای روزی وی را بر رویش می گشاید. سپس امام (ع) شگفتیهای چندی كه در اعضای مورچه قرار دارد و انسان را به تفكر وادار می كند بیان فرموده است: 1- از آن جمله مواضع

خوردن و مجاری تغذیه ی وی می باشد: دهان و حلق و بقیه ی آنها 2- قسمتهای بالای تنه ی آن، از سر گرفته تا كمر و میانه ی آن و قمستهای پایین بدنش. 3- قسمتهای داخلی وی از قبیل دنده های قوسی شكل یا چیزی كه همان فایده را دارد بطور مجاز این نام را به آن داده اند كه اطراف شكم را فرا گرفته است. 4- اعضایی كه در جزء مهم بدن یعنی سر قرار دارد، از قبیل چشم و گوش وی كه مجرای دو نیروی بینایی و شنوایی وی می باشند. تمام اینها كه ذكر شد با نهایت كوچكی و ظرافتی كه دارند آدمی را به شگفتی و دقت وادار می كند كه بیاندیشد و به حكمت و تدبیر سازنده ی آن پی ببرد، ماده ی قضا كه در این جا به كار رفته به معنای انجام دادن است یعنی اگر در این امور كه گذشت تفكر و اندیشه كنی تعجب خواهی كرد، احتمال دیگری هم داده شده كه به معنای مرگ باشد یعنی از شدت تعجب خواهی مرد و بنابر احتمال اخیر، نصب كلمه ی عجبا به دلیل مفعول له بودن است، و پس از بیان این شگفتیها كه آدمی را به تعجب و تفكر وا می داشت صانع حكیم و مدبر آنها را به عظمت و تعالی یاد كرده و علت آن را هم بعضی از آثار صنع حضرتش در خلقت این موجود ریز عجیب قرار داده است كه عبارت از آن است كه چگونه جثه ی

كوچك آن را روی دست و پایی به ظاهر ضعیف و پایه هایی ظریف قرار داده و در آن استخوانها و رگ و پی، مرتب و منظم استوار ساخته است بدون این كه در آفرینش این اعجوبه ی خلقت شریكی داشته یا دیگری وی را كمك كرده باشد و این خود از یك سو، تدبیر و حكمتی را كه در این اندام ریز نهفته است نشان می دهد و از سوی دیگر حكایت از عظمت خالق و آفریننده آن دارد. و لو ضربت... النخله، اگر مركب نفست را در میدانهای اندیشه به جولان درآوری و راههای استدلال را به طور كامل بپیمایی همه شان با تو یك سخن می گویند كه: آفریننده ی مورچه با این كوچكی همان آفریننده ی درخت باعظمت خرما می باشد پس او كه خالق این دو موجود متفاوت است صانعی باحكمت و پروردگاری مدبر است. لدقیق تفصیل كل شیئی... حی، در این جمله، حضرت ادعای خود را مبنی بر این كه نمله و نخله در استناد به صانع یگانه با هم اشتراك دارند به این طریق بیان فرموده است كه هر موجود ممكنی در سلسله ی آفرینش با همه ی مشتركاتی كه با بقیه دارد، دارای ساختمان ویژه ی خود نیز می باشد و شكل منطقی این استدلال چنین است هر كدام از مورچه و درخت خرما را خصوصیاتی از جهات مختلف حجم و رنگ و غیر اینها می باشد كه در دیگری ن

یست و هر موجودی كه چنین باشد وی را صانعی حكیم به این صورت درآورده است و نتیجه ی دو مقدمه ی فوق آن است كه این دو موجود نیازمند به صانعی مدبر می باشند تا به هر یك آنچه را كه ویژه ی وی و در خور آن است عنایت فرماید، این گونه دلیل آوردن را متكلمان استدلال به امكان صفات نامیده اند و توضیح آن را قبلا در شرح این سخن امام (ع): الحمدلله الدال علی وجوده بخلقه بیان داشتیم. و ما الجلیل و اللطیف... سواء، امام (ع) با این جمله ادعای قبلی خود را موكد ساخته و كسانی را كه می گویند نسبت دادن دو موجود، كه یكی در نهایت كوچكی و دیگری دارای عظمت آن چنانی می باشد، به خداوند یكتا بعید است، رد كرده و اشاره می فرماید كه تمام آفریده ها گر چه در صفتها و صورتها متفاوتند ولی در این كه مقدور خداوند می باشند تفاوتی ندارند او می تواند صورت نخل خرما بسازد یا اندام مور ضعیف بپردازد و چنان نیست كه برای او بعضی آسان و برخی دیگر سخت باشد، چون اگر چنین باشد نقص در خدا لازم آید و این مطلبی است كه در كتابهای حكمت و كلام بطلانش ثابت شده است، البته تفاوت و اختلاف و نقصی كه وجود دارد از ناحیه ی قابل و استعدادهای مختلف آن می باشد. و اللطیف این كلمه در ای

ن مورد به معنای كوچكی جثه است ولی به چند معنای دیگر نیز آمده است، دقت و ظرافت، شفاف مانند هوا، ولی چنان كه بیان شد در این جا منظور همان اولی می باشد و به این دلیل آن را در مقابل جلیل قرار داده است. و كذلك السماء، و الماء، حضرت در این عبارت آسمان، هوا بادها و آب را به آفریده هایی از قبیل مورچه و درخت خرما و اعضای آنها و بقیه ی امور فوق الذكر، تشبیه كرده و وجه مشابهت هم عبارت است از نیازمندی در آفرینش و كیفیت تركیب و حالت مختلف، به صانعی حكیم و آفریننده ای مدبر. نخست آفریده های گوناگون و ویژگیهای آنها را ذكر فرموده و به قدرت خداوند نسبت داده است زیرا این خود روشنترین دلیل بر كمال قدرت وی می باشد، و سپس به ذكر آسمان و بقیه ی مشبهات پرداخته و آنها را، نه از آن رو كه با هم تضاد و اختلاف دارند، بلكه به آن سبب كه هر یك دارای حكمت و منفعتی می باشند و مواد اولیه ی اجسام و مركبات را تشكیل می دهند، واژه ی هوا، اعم از كلمه ی ریاح می باشد زیرا ریاح یا بادها، اختصاص به مورد حركت دارد بر خلاف هوا كه شامل ساكن هم می شود. فانظروا... المختلفات، در این قسمت، امام (ع) آدمی را توجه می دهد كه بطور مشروح به حالات برخی از آفریده ها

و آنچه ویژه ی هر كدام از آنهاست بنگرد، در صفتها، شكلها، اندازه ها، روشنیها، رنگها و سایر خصوصیات و منافعی كه از آنها به دست می آید، باندیشید زیرا این اختلاف احوال با اشتراك در اصل جسمیت حكایت از نیازمندی به مدبری حكیم دارد كه به هر كدام آنچه را شایسته ی آن بوده عطا فرموده است و استدلال مذكور را در همه ی این موارد جاری ساخته است و چون جریان این احتجاج و درك این دلیل در تمام اینها احتیاج به یك دیدی آگاهانه و اندیشه ای عالمانه دارد، آن را مورد امر و دستور قرار داده و فرموده است: انظروا... و خصوصیاتی كه با توجه به آنها، از وجود اشیای مذكور (در متن خطبه) استدلال بر وجود صانع حكیم می شود، از حد و شماره بیرون است ولی برخی از آنها را تحت چند موضوع كه حضرت بیان فرموده اند توضیح می دهیم: 1- خورشید و ماه و عظمت جسمانی و روشنایی كه از آن دو صادر می شود و گردشهای متعدد آنها و پی آمدهای این حركتها كه عبارت از پیدایش فصول و آثاری است كه در وجود مواد تركیبی جهان از قبیل معادن و گیاهان و حیوانها وجود دارد چنان كه خداوند متعال به دلیل اعطای این نعمت عظیم بر آدمیان منت نهاده و می فرماید: (هو الذی جعل الشمس ضیاء و القمر نورا و

قدره منازل لتعلموا عدد السنین و الحساب) و اینها را خدا جز به حق و مصلحت نیافریده است و او، آیات خود را برای اهل معرفت مفصل بیان می كند. 2- گیاهان و درختها و مواد جسمانی و اشكال و رنگهای مختلف و شاخ و برگها و میوه های گوناگون آنها و سود و زیانهایی كه در زندگی موجودات دارند كه در قرآن به آن توجه داده است: (ینبت لكم به الزرع و الزیتون). 3- آب و سنگ كه اولی در نهایت نرمی و لطافت است و دومی، برعكس، بسیار زبر و سخت با آن كه اغلب آبها از دل سنگ بیرون می آید، و نیز آثار سودمند و یا زیانباری كه در این دو ماده متخالف، برای مخلوقات دیگر وجود دارد، قرآن در این زمینه نیز موارد مختلفی را بیان فرموده و از جمله ی آنها این آیات است كه هم درباره ی اهمیت آب و فواید آن است و هم رویاندن گیاهان و درختان و میوه ها و موارد استفاده از آنها را بیان فرموده است: (قتل الانسان ما اكفره... متاعا لكم و لانعامكم) و در جای دیگر می فرماید: (... انزل من السماء ماء فسلكه ینابیع فی الارض...) 4- یكی از مواردی كه حضرت توجه به آن فرموده است، شب و روز می باشد كه چگونه پشت سر همدیگر می آیند و با اختلاف كوتاه و بلند می شوند، و همچنین منافعی كه بر وجود

هر یك از آنها بار می شود كه پروردگار سبحان از آن یاد فرموده است: (و جعلنا اللیل لباسا و جعلنا النهار معاشا... الفافا.) 5- موضوع پنجم دریا و جوش و خروش آن و فواید و منفعتهایی كه از آن نصیب دیگران می شود چنان كه خداوند می فرماید (مرج البحرین یلتقیان... یخرج منهما اللولو و المرجان.) 6- ساختمان كوهها و بلندیهای آن و عرض و طولشان و همچنین معادن گوهرها و فلزات و مواد قیمتی كه در درون آنها قرار دارد. 7- آخرین موضوع لغتها و لهجه های گوناگون و زبانهای مختلف است كه اهل هر كشوری و شهری و سرزمینی و بلكه هر فردی به طوری خاص سخن می گوید، اجمالا وقتی كه انسان در این موضوعها و ویژگیهای آن، بیاندیشد، با وضوح، وجود صانع حكیم و مدبری را دریافت می كند و خلاصه ی استدلال آن است كه تمام موجودات مزبور، جسم و ماده ی محسوس می باشند، اما هر كدام ویژگیها و صفاتی مخصوص به خود دارند، حال باید دید این امتیازات از چه ناحیه ای می باشد؟ اگر بگوییم به دلیل جسمیت است لازمه اش آن است كه تمام صفات همه ی آنها یكی باشد زیرا علت آن كه جسمیت است یكی است و این امری باطل است، چون میان موجودات تمایزی وجود نخواهد داشت، و نیز این خصوصیات از ناحیه ی عوارض

جسمیت هم نیست زیرا عوارض هم از صفات خصوصند و مثل بقیه، علت و سبب می خواهند و در نهایت تسلسل لازمی می آید، و چون این دو امر باطل شد، پس ریشه ی این امتیازات از خارج وجود آنهاست یعنی از ناحیه ی فاعل حكیم و خداوند متعال است، كه روی مصلحت و حكمت خویش به هر كدام آنچه را كه شایسته آن است عطا فرموده، شرح این استدلال و شكل برهان در چند مورد گذشته بیان شده است، پس از آن كه امام (ع) با ذكر آثار آفرینش، خالق و آفریننده ی جهان را اثبات فرمود، كسانی را كه منكر خدا باشند نفرین كرده و یا خبر از آینده داده است كه حتما ویل نصیب او خواهد شد، سیبویه نحوی گفته است: ویل هم برای دعا (نفرین) و هم برای وعده و خبر از آینده می آید، اما از عطاء بن سیار نقل شده است كه ویل نام یك وادی از جهنم است كه اگر كوهها در آن قرار گیرند، از شدت حرارت آب می شوند. این كلمه مبتدا و مرفوع است و خبر آن لمن انكر می باشد. واژه ی مدبر به معنای كسی است كه بر سرانجام امور و مصالح آن كه همان مرحله ی قضاست، آگاهی كامل دارد، و قدر، اموری است كه بر طبق این آگاهی انجام می شود، همان طور كه در گذشته شرح داده شده است. چنان كه متداول و معمول است امام (ع) پس از بیان د

لیلهایی بر اثبات وجود حق تعالی، منكران خدا را نفرین كرده و وعده ی عذاب الهی داده است و منظور از منكران، گروهی از عرب می باشند كه مبدا و معاد را انكار كرده و دهری مذهب شدند و گفتند: روزگار است كه همه ی ما را نیست و نابود می كند، و ما عقیده و مذهب آنها را ضمن شرح نخستین خطبه بطور مشروح بیان داشته ایم و اجمالا، ایشان كسانی هستند كه خداوند متعال در كتاب كریمش عقیده شان را چنین معرفی می فرماید: (ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیی و ما یهلكنا الا الدهر...) زعموا... صانع، در این قسمت به این موضوع اشاره شده است كه منكران خدا و قیامت به غلط و از روی اشتباه خود را همانند گیاهان خودرو، دانسته و برای خویش صانعی قائل نیستند و در این جمله تمثیل به كار رفته است كه اصل (مشبه به)، گیاه و فرع (مشبه)، وجود خود آنها، می باشد و حكم این تمثیل یا نتیجه ی تشبیه، عبارت از توهم آنهاست كه آفریننده ای ندارند، و جامع میان این دو، یا وجه شبه، ممكن است همان توارد مرگ و زندگی بر آنها باشد چنان كه قرآن اشاره می كند می میریم و زنده می شویم و یا امر دیگر از اموری كه میان آنها مشترك است، گر چه منكرانی كه مورد سخن امام (ع) بودند توجهی به این ج

امع نداشتند زیرا مراعات این اصطلاحات و جزئیات تمثیل، از امور تخصصی است كه آنان از این علم بی بهره بوده اند، و در جای خود ثابت شده است كه با فرض تحقق شرایط تمثیل، اعتبار چندانی ندارد، بلكه به دلایلی فاسد است، زیرا حداكثر افاده ظن و گمان ضعیف یا قوی می كند و مفید یقین نیست. و لم یلجاوا... جان، در این جملات حضرت ادعای كافران را مبنی بر انكار حق و قیامت، مردود دانسته است به دلیل این كه آنان برای عقیده ی خود هیچ دلیلی ندارند. و هل یكون... جان، ممكن است این قسمت هشداری باشد بر این كه اصل وجود آنها و آفرینش گیاهان دلیل بر وجود صانع است و نقیض ادعای آنان را اثبات می كند و به صورت استفهام اشاره به حد وسط و كبرای قیاس كرده است كه ترتیب آن با شكل اول چنین می شود: آنها مصنوعند و هیچ مصنوعی بی صانع نیست، پس هیچ كدام از آنان بی صانع و آفریننده نیست، امام (ع) به كبرای قیاس، فقط اشاره ای فرموده بدون این كه تصریح به آن كند، زیرا امری بدیهی است و خلافش ترجیح بلامرجح است كه نزد همه ی عقلا حتی كودكان و حیوانها زشت و محال است از باب مثال: درازگوش كه صدای چوب را می شنود از ترس می دود، به دلیل آن كه غریزه اش می گوید صدای چوب بدون و

جود چوب محال است. پس فرارش ترجیح بلامرجح نیست و بر فرض این كه گیاه بدون زارع سبز شود دلیل بر آن نمی شود كه فاعل نداشته باشد، زیرا زارع فاعل و وجوددهنده نیست، او فقط كارش آماده كردن بذر و زمین است ولی فاعل حقیقی و هستی بخش به زراعت و گیاه، پروردگار حكیم است كه از حواس ظاهری ما، دور می باشد، دیدگان او را درنمی یابند و اوهام و اندیشه ها از درك ذات اقدس وی ناتوانند و او از آنچه منكران ستمگر می گویند مبرا و به دور است.

[صفحه 236]

حدقه: سیاهی میان چشم قمر: سفیدی و روشنایی چشم، حدقه ی قمراء: حدقه ی روشن و سفید اجلبوا: جمع كردند نزوات: پرشها و حركات تعفیر: در خاك غلطیدن اگر مایلی، درباره ی ملخ بیندیش كه خداوند برایش دو چشم سرخ آفرید و برای آنها دو حدقه مانند ماه تابان روشن ساخت، و گوشی پوشیده و پنهان برایش قرار داد و دهانی به تناسب خلقتش به او ارزانی كرد، احساس وی را تقویت كرد و دو دندان كه وسیله ی قطع و دو داس (شاخك) كه وسیله ی جمع آوری است به او عنایت فرمود، كشاورزان برای زراعت خود از آن می ترسند و قادر بر دفعش نیستند، اگر چه تمامشان دست به دست همدیگر بدهند، بلكه نیرومندانه پیش می آید تا وارد كشتزار شده و آنچه میل دارد می خورد، با آن كه تمام پیكر او به اندازه ی یك انگشت باریك هم نیست. پس بزرگوار است خداوندی كه تمام ساكنان آسمانها و زمین از روی اجبار یا اختیار در برابرش خاضعانه سجده می كنند و صورت و جبین برایش به خاك می سایند و طوق بندگی او را در حال تندرستی، و ناتوانی به گردن می اندازند و از ترس و بیم، زمام اختیار خود را به وی می سپارند، پرندگان مسخر فرمانش هستند و او شماره ی پرها و نفسهای آنها را می داند، پاهای آنه

ا را قدرت مقاومت در دریا و خشكی داده و روزیشان را مقدر فرموده و اقسام و انواع آنها را مشخص كرده است، كه این زاغ است و آن عقاب، یكی كبوتر است و آن دیگری شترمرغ هر پرنده ای را به نامی خوانده و روزیش را تكفل كرده است، ابرهای سنگین را ایجاد فرموده و بارانهای شدید و پی در پی از آن فرو فرستاده و سهم باران هر جایی را مشخص ساخته است، پس (با این كار) زمین خشك را آبیاری كرده و گیاهان را پس از خشكیدن دوباره رویانده است.) ان شئت قلت فی الجراده... مستدقه، در این عبارت یكی دیگر از موجودات عجیب عالم آفرینش را مد نظر آورده و با آن بر وجود حق تعالی استدلال فرموده، و آن پرنده ای است به نام ملخ یعنی چنان كه در آفرینش مورچه و غیر آن دلایلی بر وجود صانع حكیم یافت می شود، در وجود ملخ نیز به روشنی می توان دلیل وجود خداوند را دریافت، و به قسمتهایی از دقایق حكمت كه در آفرینش این موجود به چشم می خورد توجه داده است: 1- دارا بودن دو چشم سرخ، با دو حدقه ی سفید و روشن، و به اعتبار سرخی آتشین و روشنگری قوی كه در حدقه ی چشم این حشره وجود دارد، فعل اسرج را برایش استعاره آورده است كه به معنای روشن كردن چراغ می باشد. 2- این پرنده، دارای گوشی

است كه از چشم بینندگان پوشیده می باشد، بعضی از شارحان گفته اند: واژه ی خفی كه به عنوان صفت برای سمع آمده، در حقیقت صفت مقبول است و بطور مجاز بر قابل اطلاق شده، یعنی گوشی كه صداهای لطیف و بسیار ضعیف را می شنود. 3- و جعل لها الحس القوی مراد از حس قوه واهمه و مقصود از نیرومندی آن مهارت و هوشمندیی است كه در طریقه ی زندگی و فعالیتهایش، به آن الهام شده است، هنگامی كه فردی بسیار زیرك و باهوش باشد درباره اش می گویند: له حس حاذق، بنابراین یكی از شگفتیهای ملخ، دارا بودن زیركی خاص و هوشمندی وی می باشد. 4- و از جمله ی دقتهای حكیمانه ای كه در وجود این حشره یافت می شود، ساختمان پاهای وی می باشد، قسمت پایین كه بر آن تكیه می كند و روی آن می نشیند، مثل اره دارای دندانه است، و این موضوع دارای فوایدی است: وسیله ی كاوش و جستجوی مطلوب وی می باشد، در هنگام نشستن، دمش را از آسیبها نگهداری می كند و در موقع پرواز تكیه گاه اوست. یرهبها الزراع... شهواتهما، موقعی كه گروهی از این حشره، به زراعتها و درختهای سرزمینی هجوم آورند به كلی آن را محو و نابود می سازند و هیچ قدرتی توان دفع آن را ندارد حتی اگر رئیس كشوری با تمام قدرت و لشكرش برای ا

ین امر بسیج شود كار از او ساخته نیست، و این قویترین دلیل بر عظمت آفریننده و تدبیر وی می باشد زیرا ناتوانترین موجود بر تواناترین مخلوق چیره شده و حكمت الهی است كه برای آفریده ای ضعیف چنان وسایل پیروزی را فراهم كند كه هیچ كس نتواند در برابر آن مقاومت كند، تا هر جا كه می خواهد وارد شود و تمایلات خود را ارضاء كند، با اختیار خود می آید و با میل خود هم كوچ می كند. یكی دیگر از مسائل اسرارآمیز كه در وجود ملخ نهاده شده آن است كه این حشره برای گذاردن تخمهای خود، جاهای سخت و روی سنگهای صاف را انتخاب می كند و آن را به توسط دم خود می شكافد و این امر حاكی از ویژگی مخصوص و رازی نهفته در دم ملخ می باشد و گرنه بطور عادی وی را چنان نیرویی نیست تا سنگهای سختی را كه كلنگ هم در آنها كارگر نیست این چنین بشكافد و سوراخ كند. و بالاخره موقعی كه در داخل این كانالها قرار گرفت تخمگذاری می كند، این جا مركزی مناسب برای حفاظت و رشد آنها می باشد و هنگامی كه روح در آنها دمیده می شود، بچه ملخها از داخل تخمها بیرون می آیند در حالی كه رنگی متمایل به سفید در بالهایش آشكار می شود و روی پای خود می ایستد و به پرواز درمی آید، و نیز نقل شده است كه ه

رگاه ملخها مجبور شوند از آب عبور كنند تا خود را به مزرعه ای برسانند، عده ای از آنها خود را روی آب، پل عبور دیگران قرار می دهند، و این عمل را بعضی از مردم شعور مرموزی می دانند كه از ناحیه ی خداوند بر ملخها الهام می شود، ولی برخی دیگر این مطلب را قبول نداشته، بلكه این عمل را قانونی طبیعی می دانند و چنین توجیه می كنند كه وقتی گروه اول از ملخها به منظور رسیدن به سبزه زار، خود را بر روی آب افكندند. حالت قرار گرفتن آنها بر روی آب به نظر گروههای بعدی مثل زمین خشك می آید لذا این گروه بر روی گروه اول شروع به راه رفتن می كنند، نه این كه حكایت از الهام و شعوری داشته باشد، ویژگیهای دیگری از شگفتیهای آفرینش این حشره ذكر كرده اند كه ما را نیازی به آوردن آن در این جا نیست. و خلقها كله لا یكون اصبعا مستدقه، حرف واو، از برای حال است و معنای جمله چنین می باشد، خداوند ملخ را چنان كه وصف كردم، آفرید و عجایبی در وی به ودیعت نهاد تا جایی كه كلیه ی كشاورزان از خطرش بیمناكند، در حالی كه تمام جثه اش از یك انگشت كوچك هم كمتر است، این جمله را، امام (ع) به منظور رفع توهم بیان فرموده، زیرا اگر كسی كه این همه اعمال عجیب و آثار شگفت را از

این حشره می شنود، خودش را ندیده باشد ممكن است بیاندیشد كه شاید این موجود با این قدرت و آثار، دارای پیكری درشت و عظیم الجثه باشد لذا حضرت این شبهه را برطرف كرده و كوچكی جسم وی را در مقایسه با انگشت كوچك بیان فرموده، و ذكر این مطلب، بیشتر شنونده را به وجود آفریدگار معتقد می سازد، پس از آن كه برخی از ظرافتها و شگفتیهای آفرینش الهی را بیان داشته، برای روشنتر شدن عظمت مقام پروردگار، او را به عنوان معبود تمام ممكنات معرفی فرموده و با این كه مجموعه ی جهان هستی در نیازمندی و احتیاج و خضوع امكانی، در مقابل قدرت كامله ی وی شریك می باشند، اما هر كدام به نوعی خاص خود او را می پرستند، و در پیشگاه او، به سجده می پردازند، كه از دیگری ساخته نیست، امیرالمومنین (ع) در این سخنان گهربار خود به فرمایش خداوند متعال اشاره كرده كه می فرماید: (و لله یسجد من فی السموات و الارض طوعا و كرها.) و یعفر له خدا و وجها، سجده كردن و صورت بر خاك گذاشتن كه در سخن امام (ع) می باشد، برای مخلوقاتی كه دارای چهره ی مادی و صورت ظاهر باشند، حقیقی و بدون توجیه است، اما برای آنهایی كه بدین گونه نیستند و سجده كردن برایشان صدق نمی كند، این امور مجازی خواه

د بود، سجده، استعاره است از خضوع خاص هر موجودی، و واژه های تعفیر و خد و وجه، ترشیحهای این استعاره می باشند اگر چه در مورد اخیر هم می توان سجده را حقیقی دانست زیرا در كتابهای لغت، سجود به معنای خضوع نیز آورده است، و با توجه به آنچه گفتیم لفظ اعطاء القیاد و صفتهای رهبه و خوفا در قسمت دوم استعاره است، و دو كلمه ی آخر كه منصوبند، مفعول له می باشند. فالطیر مسخره لامره، پرندگان مسخر فرمان حق تعالی می باشند، چنان كه خداوند متعال در قرآن مجید می فرماید: (اولم یروا الی الطیر مسخرات فی جو السماء، ما یمسكهن الا الله...) مسخر خدا، یعنی تحت تصرف وی می باشند، و تصرف خداوند در موجودات بر دو نوع است، تصرف عام كه همان اصل آفرینش است، همه را از كتم عدم به عرصه ی وجود درآورده و سپس به فنا و زوال رهسپارشان می كند، و تصرف خاص آن است كه هر فردی را در مسیر خاصش راهنمایی می كند و آنچه مایه ی امتیاز او بر دیگران است به وی عطا می كند خداوند شماره ی موهای پر مرغان و عدد نفسهای آنها را می داند، و این نشانه ای از تسخیر و تصرف عام علمی وی در پرندگان است زیرا داشتن پر، و نفس كشیدن در همه ی پرندگان وجود دارد و این جا چه در، دریا و چه در خش

كی، بر روی پاهایشان نگهداشته است و این اشاره به تصرف و علمی است كه ناشی از قدرت كامله ی الهی می باشد، و اندازه گیری خوراكیها و تعیین آنچه به صلاح آنهاست همه تحت قدرت و علم خداوند متعال است، خلاصه این كه تعیین اندازه ها و آماده كردن آنها در مرحله ی آفرینش به اعتبار قدرت او و دانستن شماره ی افراد و اجناس موجودات و خاصه پرندگان در رابطه ی با علم حق تعالی می باشد. فهذا غراب... نعام، در این قسمت انواع مختلف پرندگان را نام می برد، منظور از واژه ی اجناس در این جا، جنسهای اصطلاحی و منطقی نیست بلكه مراد معنای لغوی آن است كه شامل نوع منطقی می شود، و حضرت در هر دو قرین از این چهار قسم، سجع متوازی را رعایت فرموده است (كه در پاورقی صفحه 142 آن را تعریف كردیم). دعا كل طائر باسمه، فعل دعا، در این عبارت، استعاره از امری است كه خداوند برای تكوین و ایجاد شیئی صادر می كند، زیرا میان دعا و امر مشابهتی وجود دارد كه در معنای هر دو، طلب ایجاد شی ء مطلوب نهفته است، چنان كه خداوند در قرآن می فرماید: (فقال لها و للارض ائتیا طوعا و كرها، قالتا: اتینا طائعین) و كلمه ی اسم را برای این استعاره، به عنوان ترشیح آورده است زیرا هر كس را به ن

امش می خوانند و صدا می زنند، احتمال دیگر آن است كه اسم را به معنای علامت، كه معنای لغوی آن می باشد، بگیریم، به دلیل این كه هر نوعی از پرندگان دارای نشانه و علامتی مخصوص است كه در دیگران نیست، و معنای عبارت امام (ع) این است كه خدای تعالی، پرندگان را با توجه به علامتهای خاص و ویژگیهایی كه در علمش و در لوح محفوظ برایشان وجود داشته، آفریده است. بعضی از شارحان بر آنند كه حضرت با این كلمه، اسماء اجناس را اراده فرموده است یعنی در لوح محفوظ تمام لغتهایی را كه در آینده، مردم برای موجودات وضع می كنند، ثبت كرده، و هنگام آفرینش هر نوع، آن را با همان نام، صدا می كند و آن نیز به سرعت دعوت حق را لبیك می گوید، اگر آدمی تدبیر حكیمانه ی پروردگار را در آفرینش پرنده ملاحظه كند در حیرت فرو خواهد رفت، آفریننده ی حكیم وی را به منظور سبك بودن وزن و جمع و جور بودن اندامش، عوض چهار دست و پا، فقط دو پا و برای هر كدام چهار انگشت قرار داده و محل خروج مدفوع و بولش را یكی ساخته، و سپس برای این كه بتواند در فضا به آسانی پرواز كند و هوا را بشكافد، سینه ی وی را به صورت محدب ساخته، چنان كه سینه ی كشتی را چنین می سازند تا به آسانی آب را در هم ش

كافته و به جریان خود در دریا ادامه دهد، و بالها و دمش را با موهای طولانی مجهز ساخته است تا بتواند به آسانی پرواز كند و كلیه ی بدنش را به وسیله ی پرها، چنان پوشانده كه هوا به داخل آنها راه یافته و وی را نشاط می بخشد، و چون غذایش را كه دانه یا گوشت است بدون نیاز به جویدن می بلعد، به جای ردیفی از دندانهای بی فایده به وی منقاری سخت محكم عنایت كرده و حرارت داخل بدنش را افزایش داده است تا این كه غذایش را بدون احتیاج به جویدن به مصرف سوخت بدنش برساند، خداوند پرندگان را چنان آفریده است كه با تخمگذاری تكثیر نسل كنند نه با زاییدن زیرا اگر بنا بود بزایند می بایست جوجه در شكم پرورش یابد و در این صورت با، بار سنگین به آسانی نمی توانستند در آسمان به پرواز درآیند لذا پروردگار سبحان به جای شكم، تخم آنها را با ظرفیت مناسب و حرارت مشترك از طرف نر و ماده، آماده ی پرورش فرزندانشان قرار داده است، به منظور بقای نسل این موجود، حق تعالی آن چنان وی را به فرزندش علاقه مند ساخته است كه دانه را نخست خود می بلعد و پس از آن كه ظرف دو شب آن را در چینه دانش نرم و آماده كرد به دهان جوجه وارد، و وی را تغذیه می كند. وجود چینه دان در پرندگان ا

ز كارهای حكیمانه ی خالق متعال است، چینه دان مانند توبره ای در جلو سینه ی مرغان آویخته شده تا غذاهایی را كه می خواهند مورد استفاده قرار دهند به سرعت در آن جا ریخته و به مرور دانه دانه به طرف سنگدان بكشانند و یكی از حكمتهای وجود چینه دان همین است كه كار تغذیه را سرعت می بخشد زیرا به سرعت دانه ها را از زمین می چیند و آن را پر می كند و سپس از سر فرصت آنها را به سنگدان منتقل می كند، از اسرار عجیب دیگر در پرندگان پرهای زیبا و متعادلی است كه در طاووس و دراج و جز آنها مشاهده می شود و آن چنان عالمانه ساخته شده است كه گویا نقاشی ماهر آن را نقاشی كرده، از عجایب دیگر پایه ی بی مانندی است كه در هر یك از پرها وجود دارد و موها به ردیف در دو طرف آن قرار گرفته و مانند لوله ی آب باعث تغذیه و آبیاری موها می باشد و از ماده ی عصبی سخت و محكم ساخته شده تا موها را سفت بگیرد پس پاك و منزه است خداوندی كه تمام موجودات را جفت آفرید و شماره ی همه ی مخلوقات را می داند و علم وی بر همه ی اشیاء احاطه دارد. انشا السحاب...، در جمله های آخر این خطبه حضرت اشاره به برخی از آثار قدرت بی پایان حق تعالی كرده است، كه از آن جمله آفرینش ابرهای بارانزا

می باشد كه به هر طرف از روی زمین كه مصلحت می داند قسمتی از آنها را روانه و زمین خشك را با رطوبت بارانها آماده ی رویش گیاه و درخت و سبزه می سازد، چنان كه خداوند در قرآن مجید نیز به این امر اشاره فرموده است: (اولم یروا انا نسوق الماء الی الارض الجرز فنخرج به زرعا تاكل منه انعامهم و انفسهم افلا یبصرون.)


صفحه 223، 235، 236.